بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از تغییرات مثبتی که در خودم میبینم و دوستش دارم پذیرش است. پذیرش زندگی کردن در همین الان و لذت بردن از همین الان. مدتی است که دیگر فکر نمیکنم اگر شرایط فلان طور بود، چقدر خوب بود. یا وقتی شرایط فلان طور بشود چقدر خوب میشود. منتظر نیستم بچهها بزرگ بشوند، بهانهگیر نباشند، کار زیاد نداشته باشند تا از با هم بودن لذت ببریم. حالا بلدم با همین پسر در آستانه نوجوانی، با همین دختر شماره یک حساس، با همین دختر شماره دو که باید مدام رصد کنی در نقش فداکار فرو نرود، با همین دختر شماره سه ریخت و پاش کننده ی جیغ زننده! از زندگی لذت ببرم. از همین الان زندگی لذت ببرم. برای همین است که دلم بینهایت سفر شمال میخواهد... سفر تنها، فقط خودمان؛ سفر گم شدن در طبیعت؛ سفر غلت زدن لابلای چمنها و خیس شدن زیر فوارهها و دویدن کنار دریا... یک سفری مثل سفر بوشهر... خیلی دلم میخواهد همچون سفری را...
و برای همین است که آخر هفته به غایت آرام و دلنشینی داشتیم... از آن شبها و روزها که اهل خانه دور هم جمعند و هر کسی به کار خودش مشغول است ولی دلش گرم است به بودن بقیه... و انگار خدای مهربان یک نورافکن قوی روشن کرده است روی آسمان خانه ما و ما در میان رحمتش، غلت میخوریم...
پ.ن: از سفر بوشهر خواهم نوشت؛ به زودی...
پ.ن۲: همسر، چراغ خانه ماست... روشنی خانه ماست... نشاط خانه ماست... آرامش خانه ماست... حیات خانه ماست...