مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۶ آبان ۰۲ ، ۰۷:۴۶ غزه
  • ۰۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۶ حاصل

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم

به نظر من قشنگ‌ترین اعمال امروز اینه که بشینی سر سجاده‌ات، به امیرالمومنین فکر کنی و اشک شوق بریزی... هی محبت امیرالمومنین تو دلت بجوشه و هی اشک بریزی... هی بگی خدایا! من امیرالمومنین رو‌ دوست دارم و هی اشک بریزی...

عیدتون مبارک...

صبا
۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۳:۳۶ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم 

تمام شد... پرونده پسرک را از مدرسه ۵ ساله‌اش گرفتم... مدرسه‌ای که دوستش داشتم ولی دیگر نمی‌توانستم بهشان بقدر کافی اعتماد کنم... از مدرسه که آمدم بیرون، بغض کرده بودم... دلم برای همه خوب و بدشان تنگ می‌شد... مدیر جوان پرسید چرا می‌خواهید از اینجا بروید؟ بعد از اینکه همه انتقادها و‌ دغدغه‌هایم را گفتم، گفتم من مجموعه شما را دوست دارم و امیدوارم هر روز خبر موفقیت‌هایتان را بشنوم...

 

 

حالا رفته‌ام مدرسه جدید ثبت‌نام کنم، می گوید ظرفیتمان پر است و باید بروید آن یکی مدرسه دولتی. جایی که پسرک دوستش ندارد... داشتم فکر می‌کردم خوب است مجبور باشیم دست از پا درازتر برگردیم همانجا :/

با پسرک صحبت کردم، گفتم سال آینده که مجازی است، مهم این است که معلم بتواند تدریس مجازی خوبی داشته باشد؛ از کجا معلوم که آن مدرسه که نشد، معلمش بهتر باشد از مدرسه‌ای که باید برویم؟! بیا دعا کنیم معلم جایی که هستی، بهترین باشد. گفتم امسال باید خودمان خیلی تلاش کنیم؛ اصل آموزش در خانه است؛ ان شا الله برای پیدا کردن دبیرستان خوب همه همت و تلاشمان را می‌کنیم. 

خدایا! یاریمان کن...

صبا
۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۱ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز بعدازظهر، ارتداد یامین پور را لاجرعه خواندم... و حالا دلم می‌خواهد یک دل سیر گریه کنم؛ برای دچار روزمرگی‌ شدن‌ها؛ برای به محاق رفتن آرمان‌ها و ارزش‌ها؛ برای عزیزانی که جلوی چشمم اعتقاداتشان مثل برگ خزان فرو می‌ریزد؛ و برای زندگی‌هایی که در اثر خطاهای محاسباتی از هم می‌پاشد...(در این آخری، کتابی که هفته پیش  خواندم هم بی‌تاثیر نبوده است قطعا؛اسمش این بود: چایت را من شیرین می‌کنم)

دارم فکر می‌کنم کتاب بعدی که می‌خوانم، دیگر داستان نیست... کتابی است از عمق باورهایم برای بارورتر شدنشان...

 

( جمله آخر را با مسامحه نوشتم؛ چون امشب با کتابی که از کتابخانه امانت گرفته‌ام، همراه می‌شوم با زندگی روزبه، که بعدها سلمان محمدی نامیده شد! بعدتر آن جمله بالا تحقق خواهد یافت به فضل خدای مهربان)

صبا
۰۷ مرداد ۹۹ ، ۲۰:۳۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر