قوّت
بسم الله الرحمن الرحیم
چند شب بعد از شهادت سردار بود. بچهها در سکوت و خلسه قبل از خواب بودند؛ ولی هنوز بیدار. معمولا این فرصت را غنیمت میشمرم تا خواب ناز در بر بگیردشان. ولی آن شب حرفی داشتم که خیلی مهم بود، صدایشان کردم؛ گفتم بچهها! اگر بخواهیم راه حاج قاسم (رض) را ادامه بدهیم باید خودمان را خیلی قوی کنیم.هم جسمی و هم روحی
آن شب با بچهها در این باره حرف زدم؛ در فرصتی دیگر با همسر؛ و هر روز هزارباره با خودم.
به بچهها گفتم نمیشود لوس باشیم و در این راه بمانیم؛ به همسر گفتم باید جسم و جان بچهها را قوی کنیم؛ باید ببریمشان کوه. و با خودم هر لحظه فکر میکنم الان چه کاری به قوت بیشتر و به راه سردار نزدیکتر است.
صحبتهای امروز حضرت آقا لبخند به لبم نشاند؛ دلم را قرصتر کرد؛ کامم را شیرین؛ قدمهایم را استوارتر.
باشد که در این راه، با قوت و ثابتقدم بمانیم.
پ.ن: تا امروز از رویکرد تربیتی و فرهنگی و پرورشی مدرسه بچهها راضی بودهام. ولی حالا بنظرم میآید علیرغم روش متفاوت و اصولی آموزششان، از جهاتی قوت علمی لازم را به بچهها نمیدهند. این قضیه خیلی نگران ودلتنگم کرده. فکر میکنم باید زودتر از اینها به درس و بحث علی توجه بیشتری میکردم و نقاط ضعفشان را مورد بررسی قرار میدادم. از طرفی هم اینکه بچهها را به مدرسه دیگری ببرم که از لحاظ علمی قویتر باشند، کار راحتی نیست. پیدا کردن جایی که بتوانم به روشهای تربیتیشان اعتماد کنم و... دعا کنید در این باره تصمیم درست را بگیرم و خدای مهربان راه را نشانمان دهد.
چقدر جالبه که شهادت یک نفر، اینهمه حس های مشترک در ما آدمها، بدون هماهنگی زنده کرده. حق گفت که حاج قاسم یک مکتبه.
من هم درباره مدرسه پسرها فکر کردم. و اینکه اصلا خوب نیست که اینهمه به درس میپردازد فقط😄 پس روحیه ی انقلابی گری چه میشود؟ نکند باید مدرسه شان را عوض کنم؟! برای من هم دعا کنید