مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۶ آبان ۰۲ ، ۰۷:۴۶ غزه
  • ۰۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۶ حاصل

۱۹ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۳:۳۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۹ مهر ۰۰ ، ۱۱:۲۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۸:۲۸

بسم الله الرحمن الرحیم

آفتاب کم‌رمق پاییزی...

نسیم خنک صبحگاهی...

درآمدن ژاکت‌ها از پستوها...

 

پ.ن: دلشوره دارم، برای چیز نامعلومی که شاید هیچ چیز نباشد... ایستاده‌ام جلوی در دبیرستان پسرانه، در حالی که منتظر دوتا پسربچه کلاس هفتمی هستم و فکر می‌کنم کاش گلدان جدیدی برای آشپزخانه‌ام بخرم....

صبا
۱۷ مهر ۰۰ ، ۱۴:۳۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۰:۲۸

بسم الله الرحمن الرحیم

در حال مرتب کردن وسایلم بودم، کاغذی پیدا کردم از روزهای خواستگاری!

وقتی همسرجان داشته صحبت می‌کرده، من یادداشت‌برداری کرده‌ام از حرف‌هایش!!!

گفته بود من وقتی از کسی ناراحت می‌شوم، بهش نمی‌گویم...

راست گفته بود... خیلی راست گفته بود... و لابد من آن روز پیش خودم فکر کرده بودم چه خوب! چه بزرگوار! چه جالب!

و نمی‌دانستم این خصلتی که ظاهرش انقدر خوب به نظر می‌رسد، بزرگ‌ترین بحران‌های زندگیمان را رقم خواهد زد و بیشترین انرژی روانی را از من خواهد گرفت! 

پنهان کردن دلخوری‌ها، بروز ندادن ناراحتی‌ها، جمع شدنشان، دلسردی‌ها، کمرنگ شدن‌ها... بالاخره یک جایی این زخم‌های کهنه سر باز می‌کند؛ چرکش، دردش، می‌ریزد بیرون و چقدر صبر و مهارت لازم است تا این زخم را ببندی و به انتظار التیام و بهبودی بنشینی...

راست گفته‌اند که حرف‌های خواستگاری خیلی مهمند... راست گفته‌اند...

صبا
۱۵ مهر ۰۰ ، ۱۱:۰۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۶ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

در این قریب به یک ساعت و نیم، می‌توانستم حداقل ۲۰ صفحه کار ویراستاری کتاب را جلو ببرم؛ 

ولی چه کار کردم؟ نشستم ۱۴۲ مطلب ثبت شده در این وبلاگ را خواندم و هرچه را لازم بود در طبقه‌بندی موضوعی اربعین گذاشتم.

چرا؟

چون حالم بی‌نهایت آشفته است... چون اربعین امسال هم تمام شد و فکر انتظار و انتظار و انتظار مرا نابود می‌کند...

این شب را به صبح می‌رسانم؟ نمی‌دانم...

صبا
۰۵ مهر ۰۰ ، ۲۳:۳۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

من ایرانم و تو عراقی

چه فراقی... چه فراقی... چه فراقی.......

غم امروز چقدررررررر سنگین بود... چقدرررر سنگین بود... چقدرررر سنگین بود...

از عاشورا سخت‌تر گذشت امروز...

حسرت‌ها... دلتنگی‌ها... 

 

صبا
۰۵ مهر ۰۰ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب ام‌کرار زنگ زد. من مشغول خواباندن بچه‌ها بودم، جواب ندادم.

به همسرجان هم زنگ زد، ایشان هم مشغول نماز بود و جواب نداد.

با خودم گفتم حتما از حرم تماس تصویری گرفته.

بعد از خوابیدن بچه‌ها، رفتم سراغ گوشی؛ دیدم نوشته: سلام. خوبین. آمد کربلا.

منتظر ما بود... می‌خواست ببینید کربلا هستیم؟!

همسرجان گفت عجیب بامعرفت است؛ اما داغمان را تازه کرد...

راستش... دلم برای جنس مهربانی‌های امام و مجاوران امام در اربعین، تنگ شده است...

همسایه مهربان امام، منتظر ما بود و دنبال ما می‌گشت که پیدایمان کند؛ کی و کجاها امام دنبال ما گشته‌اند و پیدایمان نکرده‌اند؟؟؟!!!

پیدایم کنید امام من؛ لطفا پیدایم کنید... خیلی وقت است گم شده‌ام؛ آن جاهایی که باید می‌آمدم، نیامده‌ام و حالا... خسته و بیقرار، دلتنگ آن آغوشی هستم که بعد از خستگی مشایه، باز بود برای تیمار همه خستگی‌های عمرم... دلتنگ سر گذاشتن به دیوار حرم که همه غم‌ها را به طرفةالعینی زائل می‌کرد... خیلی وقت است گم شده‌ام؛ لطفا پیدایم کنید...

صبا
۰۴ مهر ۰۰ ، ۰۶:۳۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر