ای عشق همه بهانه از توست...
بسم الله الرحمن الرحیم
آخرین باری که از شدت دوست داشتن کسی، دلت خواسته سینهات را بدری و قلبت را بیرون بیاوری و تقدیمش کنی، کِی بوده؟
آخرین باری که از شدت دوست داشتن کسی، خواستهای جان بدهی چه؟!
چند روزی از رحلت رسول مهربانیها میگذرد و همه میدانند که این روزها پشت در عزیزترین خانه این عالم نزد خدای تعالی، چه میگذرد...
زیر لب مدام میخوانم:
آتش زبانه زد
در خانه علی
در بین شعله سوخت
پروانه علی...
تا میرسم به آنجا که:
رأس تو میرود
بالای نیزهها...
بعد پرت میشوم به خاطرات نجف... به اولین تلاقی چشمانم با ضریح بابای مهربان... به آنجا که شروع کردم روضه حضرت زهرا را توی دلم خواندن... با کلماتی که از حدود ۲۱-۲۲ سال پیش از اعماق وجودم جوشیدند و راهشان را به زبانم باز کردند:
در شعله آتش/ افتاده دل من/ آتش زده دشمن/ بر آب و گل من/ دیدم به خدا لاله پژمرده خزان شد/ سرو چمنم فاطمه از غصه کمان شد/ در پشت در آخر/ او از نفس افتاد/ بی بال و پر من/ کنج قفس افتاد...
(همخوانی فاطمیه هیات/ احتمالا سال ۷۹)
چرا من در حرم روضه میخواندم؟ نمیدانم...
غم و سوگ بزرگ این روزهایم را میبرم در خاطرات سفر اربعین... جانم آرام میگیرد... آرام میگیرد و آتش میگیرد... کهکشان نیستی میخوانم آتش میگیرم... خواب نجف میبینم آتش میگیرم...
کی میشود برای همیشه مقیم خانهات باشم باباجانم؟؟؟
(پراکنده نوشتم... حرفهای پریشان دلم را... چه فرقی میکند چگونه بنویسم وقتی فقط برای تو مینویسم و تو حرفهای پریشانم را نگفته هم میدانی...)