مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۶ آبان ۰۲ ، ۰۷:۴۶ غزه
  • ۰۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۶ حاصل

پشت در اتاق عمل

چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۴۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

همسر گفت ضعف می‌کنی، بیا یک چیزی بخور. دستهایم را ضدعفونی کردم، بسکوییت را از دستش گرفتم. زینبم ناشتا بود، گرسنه بود، بسکوییت میخواست، مگر حالا من می‌توانستم چیزی بخورم؟ سرم را گذاشتم روی زانوهایم و‌ گریه کردم... گریه کردم... گریه کردم... هی گفتم لا یوم کیومک یااباعبدالله و گریه کردم... هی یاد امام سجاد علیه السلام افتادم که بعد عاشورا آب و غذا می‌دیدند گریه می‌کردند و گریه کردم.

کسی آمد کنارمان و گفت چی شده؟ همسرم که به نظر میرسید حالش دست کمی از من ندارد، گفت بچه‌مان توی اتاق عمل است. خندید و گفت بابا نگران نباشید، من دکتر هدایتم! سرم را بالا آوردم. خودش بود. گفت الان تمام می‌شود. من الان پیشش بودم. همسر پرسید عملش باز بود یا بسته؟ گفت بسته و ما هر دو لبخند به لبمان آمد و گفتیم الحمدلله...

آقای دکتر هدایت! خدا از تو راضی باشد، خدا خیر کثیر به تو عطا کند، خدا همه زندگیت را به نور خودش روشن کند. برادرانه کنارمان بودی این روزها... پیش خدای مهربان شهادت می‌دهم که طبیب خوبی هستی... 

۹۹/۰۶/۰۵ موافقین ۶ مخالفین ۱
صبا

نظرات  (۳)

۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۴۹ عـلیـرضـ ـا

چه خبر خوبی بود... الحمدلله. 

۰۵ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۱۰ پلڪــــ شیشـہ اے

ای جان. ان شاءالله که هر چه زودتر بهبودی کامل و عاجل.

غم نبینید عزیزم. :*

ان شاءالله سالم و سلامت توی بغل تون

پاسخ:
ممنون

ان شاالله که سلامتی کامل فرزندتون رو تو این شبا از امام حسین هدیه بگیرید ...

پاسخ:
همه‌ش روضه است برای ما این ماجرا...
لب‌های خشکش....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">