سردار
بسم الله الرحمن الرحیم
غم این روزا شبیه هیچ غمی نیست... خیلی خاطراتم رو مرور کردم؛ خاطرات غم انگیز ملی رو؛ فاجعه منا، شهادت شهید کاظمی، شهید تهرانی مقدم، شهید حججی، حتی رحلت اساتید اخلاق؛ حاج اقا مجتبی، حاج اقای خوشوقت...
ولی این غم یه چیزی فراتر از همه اینهاست... شاید شبیه غم آبان ۸۹؛ شهادت شهید موسوی؛ سردار گمنام اطلاعات سپاه...
غم این روزا عمیقه... سوزاننده است... برانگیزاننده است... هرچی بیشتر رسوب میکنه تو وجودم، بیشتر تلخ میشم... اشک هم چاره نمیکنه این غم رو... دلم داره میترکه از این غم...
تلویزیون تصاویر تجمعات مردمی رو نشون میده... این همدلی، بعد اون همه کدورتها و تلخکامیهای مردم، این وحدت، این حیات، این جوشش، فقط از برکت خون شهید میتونه باشه... این وحدت دلگرمم میکنه ولی دلم میخواد چشمامو باز کنم و ببینم همش یه خواب تلخ بوده؛ نمیتونم باور کنم نبودن سردار رو... نمیخوام باور کنم... هربار که میگم شهید سلیمانی، احساس میکنم دهنم آتش میگیره؛ بغض میکنم؛ حرفم رو نیمه رها میکنم... نمیخوام باور کنم کلمه مقدس شهید رو کنار اسم سردار...
تصور میکنم پیادهروی اربعین رو بدون سردار... دلم آتش میگیره... اصلا انگار نمیشه تصور کرد دنیا رو بدون سردار...
دست و دلم به هیچ کاری نمیره... هوا مثل محرمه... جهان مثل محرمه... غمش مثل محرمه...
جدای از همه اینها... حس درونیم نسبت به سردار یه چیز عجیب و غیر قابل وصفه...
سردار! نمیتونم غم نبودنتون رو باور کنم... نمیتونم نبودن سایهتون بر سرمون رو باور کنم... تلویزیون شما رو نشون میده که دریایی از احساس بودید ودریایی از استواری...خستگی ناپذیری شما، مجاهدتهای بینظیر شما برای من درس سلوکه... از این به بعد مادری کردنم، همسری کردنم، زندگی کردنم متفاوت خواهد بود... از این به بعد همه بندگی کردنم با نیت نصرت شما و ادا کردن حق شما هم هست... بچه هامو با عشق شما بزرگ خواهم کرد سردار!... ممنونم که با شهادتتون رنگ محرم به جامعه مرده ما زدید... ممنونم که با شهادتتون غبار غفلت از قلب من پاک کردید و حیاتی دوباره به من بخشیدید... ولی ای کاش بهای بیداری ما اینقدر سنگین نبود... با دلتنگیمون برای شما چه کنیم بابای مهربان همه ایران؟...٫
از بین پستهای این روزها، فقط این مطلب رو پسندیدم...
جزاک الله خیرا