مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۲ ترس

بسم الله الرحمن الرحیم

مگر آدم چقدر می‌تواند ادای قوی بودن در بیاورد و خودش را به بی‌خیالی بزند و یک جوری رفتار کند که گویا هیچ اتفاقی نیفتاده؟؟؟

بالاخره یک روز که خانه خالی شد و نوای روضه در خانه پیچید، بلند بلند برای از دست دادنتان گریه می‌کند... از دست دادنی که هیچ کس جز خودش، مقصر آن نیست.

صبا
۱۱ دی ۹۹ ، ۱۱:۴۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

۱۶ ساله زنتم... جز معدود وقتایی مثل فوت عمو و دایی‌ت و شهادت حاج قاسم، بارونی شدن چشمات رو ندیده بودم؛ چه کار کردن با تو، که روز تولدت، وقتی داری کادوهات رو باز می‌کنی و نامه‌های دخترات رو می‌خونی، چشمات خیس می‌شه و صدات می‌لرزه؟.... از دیروز تاحالا این معمای بزرگ زندگی من شده...

ازت می‌پرسم گرفته‌ای... به داخل خونه مربوط میشه یا بیرون؟ میگی بیرون... 

حالا می‌دونم وظیفه من صبره و‌ سکوت... نمی‌دونم چه اتفاق جدیدی افتاده که این همه به همت ریخته؛ اذیت و آزارهاشون که دیگه برامون عادی شده تو این چند ماه اخیر... ولی هر چی شده، می‌فهمم که درونت آشوبه و سعی می‌کنی حال خودت رو با محبت کردن به ما خوب کنی... بچه‌ها رو می‌بریم کتابفروشی، ساعتها بین کتاب‌ها بچرخیم تا شاید دلمشغولیات کمی از خاطرت بره...

می‌دونم در آستانه یه اتفاق بزرگیم... می‌دونم خدا برات یه پیشرفتی در نظر گرفته، که این دردا مقدمه اونه... و من ... که کاری از دستم بر‌نمیاد جز اینکه صبر کنم و‌ سکوت... و بشینم روی سجاده‌ام‌ و اشک بریزم و التماس کنم که خدایا! می‌دونم رشد، درد داره؛ دردش رو کم کن... من طاقت درد کشیدنش رو ندارم...

 

صبا
۰۴ دی ۹۹ ، ۱۴:۴۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دو‌ روز پیش که بچه‌ها را سپردم به همسرجان و‌ تنهای تنهای تنها رفتم‌ حرم، فهمیدم که حرم رفتن، برای آدمی، از نان شب واجب‌تر است...

حالا اینکه یک آدمهایی هستند که سینه‌شان حرم است و خلوتشان با امام و خدای امام، لازمان و لامکان است بماند.... یعنی حسرتش بماند برای دل ما... ولی ما، ما آدم‌های معمولی اسیر دنیای سرگردان در عصر غیبت، حرم رفتن برایمان از نان شب واجب‌تر است... می‌میریم، می‌پوسیم اگر خودمان را زیر شعاع رحمتی که از ملکوت حرم می‌بارد، قرار ندهیم... والله می‌میریم...

 

صبا
۰۳ دی ۹۹ ، ۱۱:۴۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

پیازهایی که برای ترشی پوست می‌گیرم، بهانه‌اند؛ واقعا دارم اشک می‌ریزم... برای ظلمی که به همسرم می‌شود... برای امیدی که به اول دی بسته بود/ بودیم و نشد...

اشک می‌ریزم و دعای هفتم صحیفه را زمزمه می‌کنم، شاید گره‌ از کارمان باز شد...

صبا
۰۲ دی ۹۹ ، ۱۳:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۵ آذر ۹۹ ، ۲۰:۵۴

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روزه یه بغض نامعلوم دارم... نمی‌دونم ریشه‌اش کجاست... فقط می‌دونم در طول روز، بارها و بارها گوشه چشمامو اشکی می‌کنه...

 

صبا
۲۵ آذر ۹۹ ، ۱۲:۳۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۲ آذر ۹۹ ، ۱۴:۰۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۱:۵۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۵ آذر ۹۹ ، ۰۰:۰۶

بسم الله الرحمن الرحیم

لعنت به آموزش مجازی که مجبوری با دختر کوچولوت بخاطرش تند برخورد کنی و با بغض و اشک بخوابه....

 

صبا
۰۵ آذر ۹۹ ، ۱۵:۰۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر