مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۲ ترس

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب یه عالمه کار دارم، خونه تا شب به آستانه انفجار می‌رسه؛ کارای پژوهشی کلاس و مقدمات ارائه‌ام رو باید انجام بدم؛ یه ایمیل مهم هست که باید سر فرصت و با دقت جواب بدم؛ یه داستان هست که دلم می‌خواد بخونمش و تمومش کنم؛ چند تا پادکست تو لیست انتظار گوش دادن دارم؛ باید با چند نفر در مورد کلاس اولی‌م صحبت کنم و اگر لازم شد معلوم خصوصی بگیرم براش؛ لباسشویی‌ رو باید راه بندازم چند دور لباس بشوره؛ دلم یه استراحت حسابی هم می‌خواد... یعنی دلم می‌خواد همهههه این کارها رو امشب بعد از خواب بچه‌ها، تو خلوت و تنهایی خونه انجام بدم، یه عالمه وقت هم داشته باشم برای یه خواااااب طولااااانی...

یعنی میشه؟!

 

 

بعدا نوشت: تازه یادم‌ نبود امشب کلاس هم دارم :/

 

بعدتر نوشت: کلاسم رو نتونستم شرکت کنم:(

لباس نشستم؛ حتی ظرفا رو تو‌‌ ماشین نذاشتم؛ ایمیل رو جواب ندادم؛ کارای پژوهشیم مونده؛ چیزی گوش ندادم؛ چیزی نخوندم؛ تنها کاری که کردم اقدام برای کلاس خصوصی کلاس اولیم بود. با اولیم درس خوندم، با سومیم هم؛ ششمیم رو هم نشوندم سر درساش؛ هنوز بیدارن؛ هنوز بیدارم و دارم سعی می‌کنم به چیزای خوب فکر کنم...

صبا
۰۴ آذر ۹۹ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۲ آذر ۹۹ ، ۲۰:۳۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۱ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۷ آبان ۹۹ ، ۱۹:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب خواب دیدم... خوابی که همه احوال بد درونیم را به وضوح نشانم می‌داد و مهربانی کسی که هم از دستم عصبانی بود، هم نگرانم بود، هم مراقبم بود، هم منتظر بود کاری بگویم تا برایم انجام بدهد که حالم خوب بشود...

تقریبا مطمئنم کسی که در خواب دیدم فقط یک نماد بود؛ نمادی بود برای مهربانی پدرانه امام، برای دلگرفتگی امام از من و اعمالم، برای نگرانی امام از احوالم، برای مراقبت امام از من...

دلم برای همه احوالاتی که در خواب دیدم، تنگ است.... 

 

صبا
۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب دلم برای کسی تنگ شده....

صبا
۰۴ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

از خوشبختی‌های یک زن آن است که وسط آشپزخانه‌اش یک میز گرد چوبی داشته باشد، که وقتی بادمجانها و پیازهایش دارند سرخ می‌شوند، بنشیند پشت میزش، جامدادی سفالی‌اش را که خودکارهای رنگی رنگی پرش کرده‌اند، بگذارد کنار دستش، جامدادی حاوی ماژیکهای های‌لایتش را هم همینطور، بولت ژورنالش را هم بیاورد و آن دفتر دیگر یادداشت‌برداری‌هایش را، بعد فایل صوتی معلم دختر کلاس اولی‌اش را گوش بدهد که دارد فصل جدید تعلیم بچه‌ها، یعنی نشانه‌ها را توضیح می‌دهد و تکالیف مادرها را. گوش بدهد و یادداشت‌برداری کند و هر از گاهی هم شربت بیدمشک را هم بزند که ببرد برای همسرش، شاید سردردش فرو بنشیند...

صبا
۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۸:۳۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی یک عالمه کار شخصی دارم و وقت می‌خواهم برای نوشتن و برنامه‌ریزی و انجامشان؛ وقتی یک عالمه کار خانه دارم که تا انجامشان ندهم به کارهای شخصی‌ام نمی‌رسم؛ وقتی خیلی انرژی و انگیزه‌ای برای آن کارهای دسته دوم ندارم؛ بهترین کار این است که یک صوت خوب را گوش بدهم و‌ کارهای خانه را ماشین‌وار انجام بدهم و بعد از مدتی به خودم بیایم ببینم هم کلی چیز یاد گرفته‌ام، هم کارهای خانه‌ام انجام شده، هم حالا با خیال راحت و طیب خاطر به کارهای شخصی‌ام می‌رسم...

الان از همان وقت‌هاست و من برای اینکه در دام اتلاف وقت نیفتم، از همین راهکار استفاده خواهم کرد :)

صبا
۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۱:۰۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

۱- شهریور ۹۷ بود. زینب هنوز دو ماهش نشده بود؛ ما تازه به خانه خودمان (که مستاجر تخلیه‌اش کرده بود و در حد وسعمان دستی به سر و رویش کشیده بودیم) نقل مکان کرده بودیم. روزهای اوجِ اوج‌گیری قیمت‌ها بود؛ جوری که یخچال جدیدمان از اول هفته تا آخر هفته که بخریمش، حدود۶۰۰ هزارتومان روی قیمتش رفته بود و ...

اسممان در قرعه‌کشی شرکت درآمده بود برای مشهد. به همراه پدرشوهر و مادرشوهر. هتلی رو‌بروی باب‌الجواد. از آن هتل‌ها که هر وعده غذا حداقل ۸-۹ مدل غذا و ۱۰-۱۲ مدل دسر سرو می‌کنند و خب عروسی بود برای بچه‌ها مهمان چنین هتلی بودن. (آدم از سفر زیارتی برای بچه‌ها چه می‌خواهد جز خوش گذشتن و خاطره خوب ساختن؟؟؟)

صبح عاشورا، هوا که داشت روشن‌ می‌شد، تنها رفتم حرم، برای زیارت وداع و زیارت عاشورا را شروع کردن تحت قبه امام... خلوت صبحگاهی رواق ضریح و ... وقتی می‌خواستم دعا کنم، از دلم گذشت به امام رئوف بگویم که از شما سفر اربعین می‌خواهم! آنقدر این خواسته از نظر خودم بعید و غیرمحتمل بود که لبخند به لبم آمد! ولی بالاخره محل دعا بود و آدم به امید استجابت دعاهایش زنده است!

آن سال ما راهی سفر اربعین شدیم، در حالی که گرفتن پاسپورت زینب و هزینه‌های سفر (آن موقع هنوز عراق ویزا می‌گرفت و ما ۶ نفر بودیم و هزینه کم نمی‌شد) و کالسکه دوقلو و‌... همه را فقط لطف اهلبیت فراهم کرد..

و همان سفری بود که با ام‌کرار آشنا شدیم و حرم‌ندیده برگشتم و ...

و بعد از آن هرجا که گمان داشتم محل استجابت دعاست، اولین دعایم توفیق سفر اربعین بود؛ و می‌دانستم کلیدش فقط و فقط دست خود امام رضای مهربان است...

۲- تیرماه ۹۸ بود. مامان بعد از ۷ سال، سه هفته آمده بودند ایران و قرار بود من و خواهرجان هم همراهشان سفر مشهد کوتاهی برویم. ولی نزدیک سفر که شد، دیدم صلاح خانواده به نرفتن است و قصد رفتن نداشتم...

خواهرجان که نشست پشت لپتاپ تا بلیط مشهد را بگیرد، گفت بدون تو نمی‌شود، همین الان زنگ بزن به همسرت و‌ بگو که من برای تو هم بلیط می‌گیرم. زنگ زدم به همسر که کلیومترها دورتر از من که تهران بودم، گفتم اجازه می‌دهی بروم؟ می‌خواهم بروم جواز اربعینمان را بگیرم... رفتم و امام مهربان دوباره ما را راهی سفر اربعین کرد... همان سفری که زیارت حرم حضرت پدر روزی شد و سحر جمعه تحت قبه اباعبدالله و ...

۳- باید خودم را هر طور شده به مشهد برسانم و از امام معجزه زیارت دوباره را بخواهم... من به معجزه‌های امام، ایمان دارم... کاش کبوتر بودیم... کاش می‌شد چشمهایمان را ببندیم و ببینیم که ایستاده‌ایم توی رواق ضریح امام رضا، همانجا که زنها دعوا می‌کنند سر جا که دو رکعت نماز بخوانند و خادمها اصرار دارند که آنجا قبر هارون است و‌ نماز هیچ استحبابی ندارد، آنجا بایستیم و روضه سیدالشهدا بخوانیم و اشک بریزیم و دعا کنیم و بعد در سکوت سرمان را بالا بگیریم و به رفت و آمد فرشته‌ها بالای ضریح خیره بشویم و غرق بشویم در ملکوت... آخ امام رضای مهربان... چقدر دلمان تنگ است برای شما...

صبا
۲۶ مهر ۹۹ ، ۱۷:۰۷ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۵ نظر