مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۲ ترس
  • ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۳۵ غیبت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۹ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۹:۰۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۲:۱۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۴ فروردين ۰۱ ، ۰۶:۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم

چقدر دلم برای آن بقعه مسقف کوچک در صحن علی‌ بن مهزیار که خاکش دو عزیز ما، سید مرتضی و سید محسن را در آغوش کشیده است، تنگ شده...

امروز سالروز تولد سید مرتضی بود؛ عارف واصل ۱۹ ساله...

 

پ.ن: مزار سید مرتضی بسیار کوچک است؛ مگر چند تکه استخوان که ۱۵ سال بعد از عملیات کربلای ۴ به آغوش پدر و مادرش برگشت، چقدر جا می‌خواهد...

مزار آقا سید محسن بلند بود، تابوتی که تشییع شد بسیار بلند بود، آقای ما هم بلند قامت بود، هم بلند مرتبه...

چقدر عجیبند این دو برادر... 

صبا
۲۲ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۳۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

هر روز که بیدار می‌شوم، می‌گویم کاش یک کابوس تلخ بود و تمام می‌شد... 

نیست اما، و ما باید با این غم‌ و حسرت تا همیشه خو بگیریم...

پ.ن: خاله جانم کسالتی دارند و بیمارستان بستری هستند، لطفا حمد شفا بخوانید و وقت سحر و افطار دعا بفرمایید با صحت و عافیت کامل، به خانه برگردند.

صبا
۱۵ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۰۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۲ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۲۷

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

صبا
۰۱ فروردين ۰۱ ، ۰۸:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

کره را گذاشته بودیم به دمای محیط برسد. قرار بود شیرینی‌های عیدمان را درست کنیم. خانه را مرتبِ مرتب کنیم. امانتی‌هایمان را از این ور و آن ور تحویل بگیریم. کمی خرید کنیم. سفره هفت‌سین بچینیم. شب بچه‌ها را ببریم شهربازی و آماده تحویل گرفتن سال جدید باشیم.

حوالی ساعت ۸/۵ صبح بود که خبر آمد... خبر تلخ و کوبنده بود... آقا محسن رفت...

آقا محسن، فقط پسرعمه‌ام نبود... بخش شیرینی از خاطرات کودکی‌ام بود... وقتی ۶-۷ ساله بودم و ازدواج کرد، خودش و خانم نازنینش، زوج رویایی عالم بچگی‌ام بودند... زوجی که مثل پدر و مادرم، خوشبختی را برای ذهن کودکانه من معنا می‌کردند... آقا محسن کسی بود که با کلمات مهرانگیزش، مرا به همسرم محرم کرد... معتمد همه‌مان بود... معیار بود برایمان... خط‌کش خوبی‌ها بود... حدود یک سال پیش بود که برای سوالی فقهی، تلفنی با ایشان مشورت کردم و چقدر پدرانه راهنماییم کرد... تجسم حسن اخلاق بود... و حالا با رفتنش انگار یک نقطه گذاشت روی پایان سال... پایان قرن... نقطه‌ای به نام مرگ...

من فکر می‌کنم، وقتی جام جانش، از شراب طهور عیدی‌های ملکوتی نیمه‌شعبانش، سرشار بوده، وقتی روح مطهرش در خواب، مهمان ملکوت بوده، ندایی برای او گفته یا ایتها النفس المطمئنة! ارجعی الی ربک! راضیة مرضیة!

و او به سبکی نسیم صبحگاهی، در آغوش خدا جای گرفته و دیگر هرگز به بدن بازنگشته است....

من جز این مرگ باشکوه، نمی‌توانم برای روح بلندش تصور کنم... و مرگی چنینم آرزوست...

صبا
۲۸ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۱۷ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

با همه عشقی که به کلمات ادعیه دارم، امشب دلم وصل بی‌کلمه می‌خواست... چشمانم را ببندم، در سکوت، خیره شوم به نادیدنی‌ترین حقیقت عالم و سیر تماشایت کنم! ای دیدنی‌ترین حقیقت هستی!...

 

 

پ.ن: میلم به هیچ سفری نیست... دلم خلوتی می‌خواهد که در کنج آرامشش، بقیه روزهای شعبان را دریابم... اللهم ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان، فاغفر لنا فیما بقی منه...

صبا
۲۷ اسفند ۰۰ ، ۰۱:۴۷ موافقین ۳ مخالفین ۱ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

۱- به استخر توپ می‌گه: اسرخت توپ

۲- به ذرت مکزیکی می‌گه: ذرت مزکیکی

۳- یه شعر کودکانه داریم روی گوشی، در مورد امام علی (علیه‌السلام و جان عالمی به فداش) که تو یه بیتش می‌گه: تو گلدون دل همه/ تو مهربونی می‌کاری.

زینب می‌خونه: تو گلدون دل همه/ با مهربونی می‌پری!!!!

 

 

صبا
۲۴ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۳۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۴ نظر