بسم الله الرحمن الرحیم
از سفر برگشتهام و دوباره دارم برای خودم چیزهایی مینویسم؛ یعنی حالا دوباره چیزهایی دارم که برای خودم بنویسم...
بسم الله الرحمن الرحیم
از سفر برگشتهام و دوباره دارم برای خودم چیزهایی مینویسم؛ یعنی حالا دوباره چیزهایی دارم که برای خودم بنویسم...
بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرتان هست گفته بودم دعا کنید یک روز بیایم و از مهربانی امام رضا (جان عالمی بهفداش) قصه دیگری برایتان بگویم؟
امروز همان روز است...
زیر این گنبد کبود، چند ماه پیش مادری بود که برای مقدمات به تکلیف رسیدن اولین فرزندش، برنامهریزی میکرد؛ از دلش گذشت ای کاش میشد اولین نمازش را در حرم امام معصوم بخواند... ای کاش میشد اولین روز تکلیفش کربلا باشد؛ یا نجف؛ یا مشهد... از دلش مثل یک آرزوی محال گذشت...مثل یک رویایی که امکان تحقق ندارد... مثل آرزوی پیادهروی اربعین با بچه دوماهه...
حالا ایستاده روبروی گنبد امام رضا (جان عالمی بهفداش) و با دختر نوتکلیفش در اولین روز تکلیف، سلام میدهد و عرض میکند که اشهد انک امام آروزهای محال...
بسم الله الرحمن الرحیم
هنوز یاد علامه در وجودم طوفان میکند...
امروز داشتم به سلسله علمای ربانی فکر میکردم... به کسانی که میشناسیم و کسانی که نمیشناسیم و در آسمان شناخته شده ترند... و به آسید علی آقای قاضی که بیشک از درخشانترین ستارگان این سلسلهاند...
بعد ذهنم فلش بک زد به نجف... دم غروب یکی از روزهای صفر... که خسته و با پاهای دردناک مسافت طولانی موکب تا وادیالسلام را تند تند طی کردیم... رسیدیم کنار قبر مطهر آقای قاضی... و سکوت... و تماشا...
در آن زیارت سهم من از وادی فقط همینقدر بود... و بازگشت از جایی که چشمت به گنبد حضرت بابا بیفتد و ...
تکتک لحظات آن سفر را، با همه رنجهایش، به بهای جان خریدارم...
ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست....
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند پس از طوفان را میدیدیم...
مصاحبه علامه طباطبایی را پس از شهادت استاد مطهری نشان میداد...
وای از چشمهای ملکوتی آن مرد خدا...
چقدر این مرد به گردن من حق دارد... چقدر من مدیونم به این مرد خدا... همه تلاطمهای نوجوانی مرا این مرد سامان داد... نقشه زندگیم را این مرد رقم زد... چقدر خدا مهربان است که دوباره همه اینها را به یادم آورد...
دیدارهای امام را نشان میداد در سال ۵۸...
چقدر امام مهربان دوستداشتنی را دلتنگ بودم... چقدر دلتنگ مردان خوب خدا هستم...
خدایا... مهربانی تو را چگونه میتوان شکر کرد؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
فکر کنم یکبار دیگر هم نوشته بودم؛ صوت مناجات خمسه عشرم (با صدای مرحوم صالحی) را گم کردهام... هیچ کجا پیدایش نمیکنم؛ نه در نسخههای بکاپی که از گوشی و لپتاب گرفته بودم، نه در نت.
آن مرحوم دو قرائت از مناجات داشتهاند؛ یکی با لحن آرامتر که شبیه دعای سحرشان است و در بعضی نسخهها ترجمه فارسی هم دارد، یکی با لحن سریعتر و البته سوزناکتر. هرچه هست آن اولی است و من آن دومی را میخواهم؛ با تمام وجود میخواهم...
لطفا اگر کسی میتواند کمکم کند...
بسم الله الرحمن الرحیم
من مشغول کار بودم؛ همشون خواب بودن؛ بیدار شد و صدام زد و گفت آب میخوام. براش آب بردم، آب رو که خورد، پتوشو کشیدم روش، بوسیدمش، نینیش رو بغل کرد و پتو کشید روش و گفت شما هم برید بخوابید؛ داشتم از اتاق میرفتم بیرون که گفت شب بخیر! اول صبح بود، برق آفتاب وسط تختش بود! و این شب بخیر، شیرینترین شب بخیر دنیا بود...