آخریِ شیرین
سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۱۶ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
من مشغول کار بودم؛ همشون خواب بودن؛ بیدار شد و صدام زد و گفت آب میخوام. براش آب بردم، آب رو که خورد، پتوشو کشیدم روش، بوسیدمش، نینیش رو بغل کرد و پتو کشید روش و گفت شما هم برید بخوابید؛ داشتم از اتاق میرفتم بیرون که گفت شب بخیر! اول صبح بود، برق آفتاب وسط تختش بود! و این شب بخیر، شیرینترین شب بخیر دنیا بود...
۹۹/۱۱/۰۷
حرف قراره آینه ی احساس باشه . حتی اگه شکسته پکسته هم باشه نورو منتقل میکنه ...