مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۲ ترس
  • ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۳۵ غیبت

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر کسی را دوست داری، به‌جای اینکه از ترس از دست دادنش، بال‌هایش را بچینی و بگذاری‌اش توی قفس، بال‌هایت را باز کن و در آسمان او پرواز کن.

چون حتی اگر گوشه زندان دوست‌داشتنت ماند، افسرده خواهد شد و تو هم احتمالا دیگر پرنده افسرده را دوست نخواهی داشت...

صبا
۱۱ بهمن ۰۱ ، ۱۰:۱۵ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۸ بهمن ۰۱ ، ۱۶:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۵۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۲ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۹:۳۷

بسم الله الرحمن الرحیم

باید اعتراف کنم این روزها مادرانگی‌ام را عجیب گم کرده بودم؛ بسیار عجیب و بسیار زیاد...

کتاب «سخت شیرین» را می‌خوانم و انگار از لابه‌لایش دارم چیزهایی پیدا می‌کنم... اگر دچار حال من شده‌اید، اوصیکم به خواندنش.

 

خیلی این روزها به دعا محتاجم... با نفس‌های حقتان دعایم کنید... لطفا...

صبا
۳۰ دی ۰۱ ، ۲۲:۰۲ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۲۶ دی ۰۱ ، ۲۱:۴۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۶ دی ۰۱ ، ۱۰:۰۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۱۶ دی ۰۱ ، ۰۱:۱۱

صبح جمعه علی رفته بود نان بخرد. وقتی برگشت گفت مامان سردار سلیمانی می‌شناسید؟ گفتم بله. گفت شهیدشون کردن... گفتم چی می‌گی؟!... تلویزیون روشن کردیم... بهت‌زده به زیرنویس شبکه خبر نگاه می‌کردیم... من فروریخته بودم... به معنای واقعی کلمه فروریخته بودم... احساس می‌کردم دنیا به آخر رسیده...

تنها چیزی که می‌توانست کمی از بهت در بیاوردمان، مراسم بعد از نمازجمعه بود... راهپیمایی آدم‌های بهت‌زده و عزادار و سرگردان...

بعد از آن، روزها و روزها و روزها چشم ما به تلویزیون بود و گزارش تشییع سردار و اشک بود و اشک بود و اشک...

دلتنگی ما برای حاج قاسم، روز‌به‌روز بیشتر می‌شود و داغش برای ما تازه‌تر... 

 

 

پ.ن: ما که باشیم که برای حاج قاسم بنویسیم؟ آشفتگی و بی‌نظمی کلمات، گواه بر کوچکی و ناچیزی ماست در محضر نام بلندش... نمی‌توانستم چیزی ننویسم، هرچند که نوشتنم هم ارزشی ندارد جز تبرک کردن قلم و قلبم به عطر یادش...

صبا
۱۲ دی ۰۱ ، ۲۳:۵۳ موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰ نظر