مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۷ مرداد ۰۴ ، ۱۳:۱۲ ترس
  • ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۳۵ غیبت

۲۶ مطلب با موضوع «اربعین» ثبت شده است

بسم‌الله

۱- بعضی چیزها را آدم می‌گوید، یا دیگران می‌گویند و تصدیق می‌کند. اما در یک «آن» هایی از زندگی با همه وجود آن چیزها ادراک وفهم می‌کند، به عین الیقین یا حق‌الیقین. وقتی می‌خواهی آن چیزها را که ادراک گروه‌های بگویی، کلماتش مثل قبل می‌شود، ولی حس تو خیلی تفاوت دارد.

عین الیقین اربعین چهل‌سالگی‌ام این است: عشق، فقط امام حسین! 

آن حالی که وقتی عاشقی در قلبت احساس می‌کنی، آن جذبه‌ای که دلت میخواهد قلبت را از سینه‌ات بیرون بکشی و فدای معشوقت کنی،آن چیزی که هستی و سر تا یک قلب تپنده است در محضر محبوب، ممکن است در عشق‌های دیگر هم تجربه کنی، اما فقط وقتی پایداراست که به امام حسین گره بخورد. تنها زمانی می‌توانی در هر حال و هر لحظه عاشق همسر و فرزندانت باشی که این عشق در خدمت امام حسین باشد و تو در خدمت امام حسین باشی.

صبا
۱۰ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌ الله

 

در این مسیر بودن، هویت تازه‌ای به تو می‌دهد. اسمت می‌شود زائر. عرب‌ها زائر صدایت می‌کنند

صبا
۱۰ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۱۴ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌الله

 

نجف آن شاهد دلبری است که هنوز به من رخصت کام گرفتن نداده است. انگار بعد از زیارت بیرونمان می‌کند، شاید می‌گوید بروید به سوی حسین، من اما هنوز توی نجف هستم و‌ دلتنگم…

بگذارید در آغوش بابایم بمانم… بابای مهربانم، نکند از من دلخوری که اذن ماندنی نمی‌دهی؟

یه کنج از حرم به من جا بده/ دلم تنگته خدا شاهده…

صبا
۱۰ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۱۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌الله

 

نخل‌ها پر از خرما هستند. احتمالا همین فصل سال بوده که نامه نوشتند بیا، درختانمان ثمر داده و منتظر تو هستیم.

و اوایل پاییز آقای ما رسیده به نزدیک شهری که شمشیرهایشان را برای کشتنش تیز کرده بودند…

صبا
۱۰ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۱۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌الله

 

۱- همه ترس‌های مسخره‌ام (که باعث شده بود نسبت به رفتن زیارت اربعین حالتی خنثی داشته باشم) به کنار؛ حس و حال همسر جوری بود که نمی‌فهمیدم تصمیمش برای امسال چیست. 

۲- بعد از ترس‌های مسخره که شاید اولین دلیل مصمم شدنم برای بردن بچه‌ها بود، یک حسی داشتم از اینکه امسال بدون بچه‌ها نباید برویم، امسال باید سفرمان خانوادگی باشد یا اصلا نباشد؛ انگار یک‌جور اعلام حضور خانوادگی، بابی انت و امی و اهلی…، یا شاید یکجور استغاثه و توسل خانوادگی برای شفای دردهای روح همه‌مان

۳- فکر می‌کنم در روضه امام حسن بود که دلم روشن بود؛ دلم در یک آن، یک آن ملکوتی، با همه وجود نجف را خواست و کرامت امام حسن هم حاضر بود و انگار اتفاقی که باید می‌افتاد، افتاد. ..

۴- فقط یک جمله گفتم تا بلکه سکوت بشکند: اگر مسیله مالی است، کمی طلا برای فروختن داریم. سکوت شکست و‌ سیل جاری شد. حالا دیگر مسلم بود که خانوادگی می‌رویم. نیازی به فروختن طلا هم نشد.

۵- انتظار همه طول سال یک طرف، انتظار آن وقتی که داری کوله می‌بندی و می‌دانی یک یا دو یا سه روز دیگر راهی می‌شوی هم یک طرف.   ساعتهای آخر دلم دیگر طاقت هیچ چیز را نداشت.  فقططططط میخواستم برویم… فقططططط

۶- از لحظه‌ای که پایت‌ را از خانه بیرون می‌گذاری الی الحسین،  همه چیز فرق می‌کند، حتی اگر بخشی از مسیر سفر مسیری باشد که قبلا هم برای سفرهای دیگر رفته‌ای. 

برای من، وقتی وسط مداحی‌هایی که از ماشین پخش می‌شد، اشک و شوق و دلتنگی و تصور حرم و تمنای زیارت و دعای زیر قبه در هم پیچیده بود، مسئله مرگ  حل شد… در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم/ اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم...

حسین…

صبا
۱۰ شهریور ۰۴ ، ۱۳:۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

راستش، می‌خواهم اعتراف کنم که هیچ انگیزه‌ای برای نوشتن ندارم، جز اینکه از اربعین بنویسم؛ شاید بتوانم با کلماتم دلت را ببرم، که امسال مرا هم بخری... غم جا ماندن سال گذشته، اضطراب «چه خواهد شد» امسال، و‌ دلتنگی‌ای که مثل بغض چسبیده به گلویم و رهایم نمی‌کند برای اینکه دلت را ببرم کافی نیست؟! ... من با مهربانی‌های تو خاطره بسیار دارم... ولا تقطعنی عنک و لاتبعدنی منک... حسین...

صبا
۲۴ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۲۸ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجره باز است و از بیرون صدای زیارت عاشورا می‌آید...

انگار که شب اول محرم باشد مثلا...

من خوشحال می‌شوم...

انگار که با تمام شدن محرم و صفر، دستمان را رها نکرده‌ای... انگار هنوز در فضای شهر عطرت پیچیده است...

ما را همیشه با خودت بخواه حسین مهربان فاطمه! ما را لحظه‌ای از خودت جدا نکن...

 

پ.ن: در این شب عزیز، برای همه بیماران کرونایی و بیماران مشکوک به کرونا، دعا کنیم، به حمدی، به دعای هفتم صحیفه‌ای، به حدیث کسایی، به صلواتی... 

نویسنده این وبلاگ هم در همین گروه محتاج دعاست.

صبا
۲۳ مهر ۰۰ ، ۲۰:۱۸ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

من ایرانم و تو عراقی

چه فراقی... چه فراقی... چه فراقی.......

غم امروز چقدررررررر سنگین بود... چقدرررر سنگین بود... چقدرررر سنگین بود...

از عاشورا سخت‌تر گذشت امروز...

حسرت‌ها... دلتنگی‌ها... 

 

صبا
۰۵ مهر ۰۰ ، ۱۸:۱۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دیشب ام‌کرار زنگ زد. من مشغول خواباندن بچه‌ها بودم، جواب ندادم.

به همسرجان هم زنگ زد، ایشان هم مشغول نماز بود و جواب نداد.

با خودم گفتم حتما از حرم تماس تصویری گرفته.

بعد از خوابیدن بچه‌ها، رفتم سراغ گوشی؛ دیدم نوشته: سلام. خوبین. آمد کربلا.

منتظر ما بود... می‌خواست ببینید کربلا هستیم؟!

همسرجان گفت عجیب بامعرفت است؛ اما داغمان را تازه کرد...

راستش... دلم برای جنس مهربانی‌های امام و مجاوران امام در اربعین، تنگ شده است...

همسایه مهربان امام، منتظر ما بود و دنبال ما می‌گشت که پیدایمان کند؛ کی و کجاها امام دنبال ما گشته‌اند و پیدایمان نکرده‌اند؟؟؟!!!

پیدایم کنید امام من؛ لطفا پیدایم کنید... خیلی وقت است گم شده‌ام؛ آن جاهایی که باید می‌آمدم، نیامده‌ام و حالا... خسته و بیقرار، دلتنگ آن آغوشی هستم که بعد از خستگی مشایه، باز بود برای تیمار همه خستگی‌های عمرم... دلتنگ سر گذاشتن به دیوار حرم که همه غم‌ها را به طرفةالعینی زائل می‌کرد... خیلی وقت است گم شده‌ام؛ لطفا پیدایم کنید...

صبا
۰۴ مهر ۰۰ ، ۰۶:۳۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

تا پیش از سفر کربلا، امام حسین(ع) برایم امام روضه‌ها بودند؛ امام شهید مظلوم؛ امام مصائب عاشورا، گاهی هم البته دلم می‌رفت پیش آن عبارت زیارت ناحیه: ... کنت ربیع الایتام و عصمة الانام...

بعد از سفر اربعین اما، همه چیز عوض شد... امام، امام حیّ مهربانم بودند که همه‌ی سال، همه جا، همه وقت، می‌شد از مهربانی‌شان سیراب شوی... هر وقت می‌خواستی از تو پذیرایی می‌کردند، به تو توجه می‌کردند، تو را زیر بال و پر لطفشان می‌گرفتند و در آغوش مهربانی‌شان غم‌هایت را ذره ذره پاک می‌کردند... من توی کربلا اصلا روضه گوش نمی‌دادم؛ انقدر که امام را زنده و حاضر می‌دیدم و بی‌وقفه در حال مهربانی و لطف...

بعد از سفر کربلا ورق برگشت؛ بیشتر مداحی‌های دلتنگی را دوست داشتم تا روضه‌ها... بیشتر دوست داشتم از دلتنگی گریه کنم تا از مصیبت، و خب... امام راه رفع دلتنگی را خوب می‌دانستند... بیشتر دوست داشتم با امام حرف بزنم... بیشتر دوست داشتم خاطرات مهربانی‌ها و پذیرایی‌های امام را در سفر مرور کنم... انگار همه سال با امام حی مهربانم زندگی می‌کردم؛

بعد ناگهان بر آستانه محرم می‌ایستادم و با بهت و ناباوری به روضه‌ها نگاه می‌کردم... به شرح مصائبی که بر آن آقای مهربان گذشته بود... روضه شنیدن برایم سخت بود... انگار که دلم نمی‌خواست باور کنم... دلم نمی‌خواست تصور کنم... وقت روضه‌ها، زیر چادرم، من برای مهربانی‌های امام اشک می‌ریختم و برای دلتنگی‌های خودم و از شدت محبتی که در دلم فوران می‌کرد برای آن آقای حی مهربان... آن آقایی که حرمش، سراسر بهجت بود... سراسر نور... سراسر لطف... سراسر رحمت...

انگار که امام، امام حی مهربان ما، همه آن غم‌های عاشورا را، (که بزرگترین غم آسمان و زمین بودند) یک‌تنه به دوش کشید، تا ما با داشتنش دیگر هیچ غمی نداشته باشیم....... 

صبا
۲۲ مرداد ۰۰ ، ۱۴:۱۵ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳ نظر