مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

زخم‌های عمیق خانواده‌ها

چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

از دیروز که از جلسه مدرسه دخترها برگشته‌ام، تمام روحم درد می‌کند... 

حالم بد است و هر کاری می‌کنم خوب نمی‌شود...

دیشب هرچه همسر تلاش کرد، حالم خوش نشد؛ به حرفهایم گوش داد، برایم حرف زد، کلیپ خنده‌دار برایم پخش کرد، گفتم دلم می‌خواهد بهانه بگیرم، بهانه‌هایم را شنید و ... ولی صبح که بیدار شدم هنوز خلقم تنگ بود...

جلسه دانش‌افزایی والدین بود. کمی که استاد صحبت کرد، سر درد دل مادرها باز شد... بعضی از پدرهای حاضر هم گاهی به تکه‌ای خانمها را بی‌نصیب نمی‌گذاشتند... خدای من! چقدر کینه، چقدر تحقیر، چقدر دلها پر بود... زنها مردها را موجوداتی نفهم و تربیت‌ناپذیر می‌دانستند که حتی لیاقت ندارند وقتی از در می‌آیند بهشان سلام و خسته‌نباشی بگویی؛ مردها زنها را موجوداتی می‌دانستند که اگر کارت بانکی را بدون محدودیت در اختیارشان بگذاری، دیگر هیچ مشکلی ندارند!

خدای من! کی و کجا نگاه‌های این زنها و‌ مردها نسبت به هم اینقدر خراب شده بود؟ کی و کجا این همه از هم دل بریده بودند و دشمن هم شده بودند؟ 

ذره‌ای همدلی نبود، ذره‌ای قدردانی، ذره‌ای درک متقابل، ذره‌ای احترام، ذره‌ای شخصیت قائل شدن برای شریک زندگیشان...

با خودم فکر می‌کردم با این همه کینه و نفرت، چطور کنار هم زندگی می کنند؟ چطور صبح چشم‌هایشان را به روی هم باز می‌کنند؟ چطور شبها در کنار هم به خواب می‌روند؟ حرف که می‌زدند، انگار همسرشان خراشی بود روی روحشان؛ هیولایی بود که باید بچه‌هایشان را از دستش نجات می‌دادند؛ مشکلی بود لاینحل که باید فقط تحملش می‌کردند...

همه حرفها از سر عنوان آرامش روحی و‌ روانی شروع شد؛ همه می‌گفتند نداریم و عاملش را همسرانشان می‌دانستند!

خانمی می‌گفت ۱۶ سال است ازدواج کرده‌ام و هر شب که می‌خواهم بخوابم رنج این ۱۶ سال مثل فیلم از جلوی چشمهایم می‌گذرد... 

از لحن‌ها، از واژه‌ها، از قضاوت‌های غیرمنصفانه، معلوم‌ بود که خودشان هم مقصرند؛ احتمالا خیلی هم مقصرند...

انگار بلد نبودند چطور باید خواسته‌هایشان را مطرح کنند؛ شاید هم بلد بودند ولی انقدر کینه و گارد داشتند که طرف مقابل را لایق رفتار انسانی نمی‌دانستند و دانسته یا نادانسته، به روی خودشان خنجر کشیده بودند...

مادری می‌گفت به همسرم می‌گویم چرا اینقدر سر من و بچه‌ها داد می‌زنی؟ می‌گوید اگر سر شما داد نزنم، سر کی داد بزنم؟! 

دلم سوخت؛ برای آن زن، برای بچه‌هایش و‌ بیشتر از همه برای مردی که روش درست بروز احساساتش را نیاموخته بود و فکر می‌کرد لابد راه تخلیه احساسات، داد زدن است دیگر! 

حالا آن مرد منفور خانواده‌‌اش بود و همسرش هیچ ابایی نداشت از اینکه جلوی این همه پدر و مادر عیب همسرش را فریاد بزند و استغاثه کند...

کاش این بدیهیات زندگی، بدیهیات رابطه با دیگری، بدیهیات همسرانگی را جایی به زن و مردهایمان می‌آموخت... کاش حداقل بچه‌هایمان بیاموزند اصول درست و سالم زندگی کردن را... 

بچه‌هایی که در این خانه‌ها که من دیروز وصفش را شنیدم، هیچ الگویی مناسبی نمی‌بینند و مظلوم‌ترین قربانیان این همه کینه و نفرتند که در خانواده بین پدر و مادر موج می‌زند...

دلم برای همه آن زن‌ها، مردها و بچه‌های معصوم‌ می‌سوزد و درد زخم‌هایشان را روی جانم حس می‌کنم... همین است که هنوز حالم خوب نشده و تمام روحم درد می‌کند...

 

پ.ن: می‌خواستم این مطلب را رمزدار بنویسم؛ بعضی قسمت‌هایش را حذف کردم ولی گفتم بگذار اینجا باشد، شاید بد نباشد پدرها هم بخوانند.

۰۰/۰۹/۲۴ موافقین ۳ مخالفین ۰
صبا

نظرات  (۶)

سلام بانوجان

وای چقدر سخت، واقعا چه جلسه دردناکی بوده برات. من هم تو اینجور موقعیت‌ها خیلی غصه می‌خورم...

هیچوقت، هیچ جا، خیلی از نکات مهم رفتاری و اخلاقی رو به ما یاد ندادن

گاهی با خودم میگم خداروشکر که ما حدیث داریم، هر جا خیلی گیر کنیم میریم سراغ حدیث یا حداقل وقتی بهمون میگن، قبول می‌کنیم، همین باعث میشه وارد خیلی خطاها نشیم ولی کسی که اینها رو قبول نداشته باشه چطوری میخواد زندگی کنه بیچاره؟ :(

 

چقدر بده این کینه‌ها... انقدر حریم زندگی شون سست شده که حتی جلوی همه میتونن بگن! :(

چقدر حیف... خدا نجاتشون بده الهی، از این جهنمی که دارن توش زندگی می‌کنن!

واقعا برای این وضعیت داغان خانواده ها باید چه کرد؟!

پاسخ:
سلام و‌ رحمت خدا بر شما
واقعا اسفناک بود.
به‌ نظرم اول لازمه که ما به خودشناسی و خودآگاهی برسیم، همینجوری نصف مشکلاتمون با طرف مقابل حل میشه. بقیه‌ش هم با تدبیر و استفاده از علم دین و علم روز. 
رفتن به سمت مطالعات توسعه فردی خیلی لازم و کمک‌کننده است.
از دیروز فکرم مشغول اینه که چه جوری میشه بچه‌ها رو تو این مسیر انداخت از حالا.
خدا رو‌ شکر مدیر مدرسه‌شون خیلی خانم روشن، خوش‌فکر و دغدغه‌مندی هستن و همین الان هم روی بحث مهارتهای زندگی دارن کار می‌کنن.

سلام

چقدر خوب گفتید. دقیقا و من همیشه غصه میخورم که بچه های من شاید با یکی از همین بچه های این خانواده ها ازدواج کنند و چه خواهد شد.......... 

۲۵ آذر ۰۰ ، ۱۵:۴۶ یاسی ترین

چقدر بد 🙁 

حالا کاشکی خیلی خودتو ناراحت نمی‌کردی. از دست آدم که کاری برنمیاد.

من یکی از آرزوهام این بود برم تو مناطقی که خیلی دسترسی به امکانات ندارن، براشون کارگاه‌های فرزندپروری و همسرداری بزارم.

ولی الان خیلی با اون آرزو فاصله دارم 😁 پس هیچی دیگه! وقتی کاری از دستم برنیاد بهتره حداقل غصه نخورم.

اما خوب این که باعث شد که بیشتر به فکر آینده‌ی بچه‌ها بیفتی، نکته مثبتشه.

اینم در نظر داشته باش، تو و همسرت الگوی بچه‌ها هستین. مطمئنا بچه‌ای که تو محیط آروم و بدون تنش و با درک متقابل رشد کرده خیلی سلامت روان بالایی داره نسبت به دیگران.

همسر من هم وقتی از چنین جلسه ای برگشتن حالشون همین بود...

با این تفاوت که خیلی برای من باز نکردن در جلسه چه شنیدن... فقط یکی دو تا اشاره کوتاه...

که گویای تمام محتوای جلسه بود...

انسان در دنیا و آخرت نون دلش رو میخوره...

نمیدونم چطور باید اینو باز کنم...

 

پاسخ:
سلام علیکم
انسان در دنیا و آخرت نان دلش را می‌خورد...
گویا توضیحش دشواره ولی اگر مختصر توضیحی هم بفرمایید ممنون میشم.

سلام علیکم

زمان دانشجویی ام که خیلی شعر نو و سپید میخوندم یه شعری از شاملو (فکر کنم از ترجمه هاشون بوده) میخوندم که هنوز یادمه...

میگفت: تنها کسی میتواند راحت تر با دیگران بخندد و با دیگران بگرید که جای کمتری رو به خود اختصاص داده باشد...

 

اینکه هر انسانی چقدر جا رو در این عالم ماده برای خودش در نظر گرفته و چه چیزهایی برای خودش انتظار و توقع داره... خیلی در سرنوشت و نوع زندگیش دخیله...

گاهی توقعات ما همخوان با نظام تکوین نیست... لذا با توقعاتی که از زندگی داریم ناخودآگاه به جنگ با تکوین میریم...

 

مثلا کی گفته همه باید همسری همراه داشته باشن؟

آیا اگر کسی همسری داشت که همراه نبود؟ و اختلافاتی داشتن... باید مسیر لج بازی پیش بگیره؟

مگه همسر بداخلاق جزو امتحانات الهی نیست؟

چرا دل بعضی انسانها هرگز نمیتونه با همسری که نواقصی داره کنار بیاد؟!!

برای خودش چه توقعاتی از خدا داره که وقتی همون توقع اجابت نشد شروع میکنه به جنگ با خدا؟!!

 

قصد مقایسه ندارم اما فعلا همین مثال به ذهنم رسید

ابن ملجم وقتی رفته بود با امیرالمومنین بیعت کنه...

وقتی داشت برمیگشت... امام صداشون زدن و فرمودن: عبدالرحمن بیعت کردی؟!!

اون ملعون هم عرض کردن... بله...

امام دو یا سه بار این سوال رو تکرار کردن...

دفعه آخر اون ملعون با خشم و عصبانیت به امام جسارت کردن که: بله دیگه... بیعت کردم... چرا اینقدر میپرسید؟!!

امام فرمودن: اگه بیعت کردی پس چرا توی دلم پیدات نمی کنم (نقل به مضمون)

 

گاهی بعضی تلخی ها فقط بهونه ای میشه تا ما آدما نشون بدیم وجه دلمون به کدوم سمته...

والا همین امیرالمومنین دست یکی رو به خاطر دزدی قطع کردن...

اون شخص خون از دستش میرفت اما مدح امیرالمومنین میگفت...

 

چرا ابن ملجم با سه بار پرسیدن امام، به امام خشم گرفت...

اما اون شخص با وجود اینکه دستش توسط امام قطع شد باز هم مدح امام رو میگفت؟

 

دلها کدوم طرفی هستن؟

اگر اون خانم یا اون آقا همسری همراه و همدل هم داشتن باز اون دل بهانه ای دیگه برای جنگ با تکوین پیدا میکرد...

 

البته این حرف من کلی هست و معناش این نیست که هر کسی از همسرش گله کرد دلش با خدا نیست...

فقط خواستم یه اصلی رو بیان کنم...

 

ببخشید وقتتون رو گرفتم

پاسخ:
ممنون از توضیحتون.
ولی واقعا امتحان شدن با همسری که همراه نیست، امتحان بسیار سختیه.

بله سخته...

من نمی تونم خیلی توصیه کنم همچین آدمهایی صبور باشن...

چون تا درد کسی رو آدم نکشه و بخواد نصیحت کنه خیلی هم پسندیده نیست...

 

اما میدونم سخت تر از زندگی کردن با همسری که همراه نیست زندگی با خویشتنی هست که از خودش و موقعیتش در این عمر کوتاه غافله...

 

غفلت از خود، هر تلخی ای رو در این عالم چند برابر میکنه...

 

آدمیزاد از سنگ ساخته نشده بزرگوار...

همسر آدم هر چقدر بد باشه... انسانه...

مگه میشه روش تاثیر نذاشت...

مگه میشه خدا شخصی رو توی زندگی من قرار بده که هیچ کاری از دست من برنیاد براش انجام بدم؟!!

 

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟

خدا کنه به آماده خوری عادت نکنیم...

 

نمیدونم

دوست ندارم این بحث ها که نصیحت گونه هست و اخلاقی محسوب میشه رو داشته باشم...

اذیت میشم...

اما دلم هم برای انسانهایی که از غفلت خودشون مشکلات رو چند برابر میکنن میسوزه...

خیلی از اون ناله هایی که اونجا شنیدید حبابی بود که ذهن ها و درون همون ناله کننده های ساخته...

 

واقعیت بیرونی طبق فرمایش حق متعال " لا یکلف الله نفسا الا وسعها" هست...

اگر انسانها از اتفاقات بیرونی تکلف و سختی هاشون از آستانه وسعشون فراتر میره و به آستانه طاقتشون میرسه... اون رو با پای خودشون رفتن...

 

آدم دلش برای این چیزا میسوزه...

پاسخ:
درست می‌فرمایید.
کاش می‌شد دست تک‌تک آدمها رو گرفت و براشون دریچه‌ای رو به ملکوت خدا باز کرد تا رها بشن از همه غم‌ها و غصه‌ها....
ما که خاک پای حضرت رسول (جان عالم به فداشون) هم نیستیم ولی حق داره خدای متعال که بفرماید فلعلک باخع نفسک ان لم یکونوا مومنین... حق داره خدای مهربان عالم بترسه بر جان پیامبرش، انقدر که پیامبرش مهربانه با ما...
کاش هیچ‌وقت غافل نمی‌شدیم از مهربان‌های عالم... (خودم رو میگم... بیشتر از همه خودم غافلم و ناسپاس و قدرنشناس...)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">