مشاور پایه هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
برای من که مامان پیگیری هستم، اینکه تا این لحظه از سال تحصیلی نشده بود با مشاور پایه هفتم صحبت کنم، فاجعه عظیمی بود. امروز بالاخره این فرصت فراهم شد. مطلب نگرانکنندهای نبود. میگفت افت تحصیلی طبیعی است؛ تغییر خلق بچهها هم و من همه اینها را میدانستم. اینکه در مورد علی و روحیاتش چیزهایی را فهمیده بود که من میدانم، ارزشمند بود و اعتمادم را بیشتر کرد. اینکه علی با او حرف میزند و رابطه صمیمانهای دارد برایم ارزشمند است و راهی است به کشف دنیایش...
بعد از همه حرفها، این نجوای درونی که مدتی است برایش کم وقت میگذاری پررنگتر شد و مصمم شدم امروز خودم از مدرسه بیاورمش و توی راه کلی حرف بزنیم و برایم از مدرسه تعریف کند.
خیالم راحت است که غذای مورد علاقهاش را پختهام و مثل روزهایی که آش جو داریم یا کلمپلو، بدخلقی نمیکند که من این غذا را نمیخورم و این چه غذایی است و ... کیست که قورمهسبزی را دوست نداشته باشد و برایش جامه ندرد؟!
به زینب قول دادهام قبل از تعطیلی مدرسه خواهرها، ببرمش پارک؛ لیست بلندبالایی از کارها نوشته بودم که بیشترشان تیک خوردهاند و این برای روزی که یک تلفن بیش از نیم ساعته داشتهام، موفقیت بزرگی است.
فیالحال با پیشبند آشپزی، پشت میز آشپزخانه نشستهام، چای و خرما میخورم و اصلا وقت ندارم به موضوعی که در پست قبل نوشته بودم، حتی فکر کنم... زندگی در جریان است و من... من محتاج یک توبه نصوحم؛ یک بازگشت بزرگ و همهجانبه و همه کارهای امروزم را به امید آن انجام دادهام... به امید آنکه نگاهم کنی، در را باز کنی و بگویی کجا بودی دختر این همه وقت؟ منتظرت بودم... بعد گرم در آغوشم بگیری و همه غمها و رنجها و خستگیها دیگر نباشد... من هم نباشم... فقط تو باشی... فقط تو... یعنی آن روز را میبینم؟؟؟!!!
نمیدونم چرا انقدر دنیای پسرونه برام ناشناخته ست شاید چون برادر نداشتم برای همون همش فکر میکنم نوجوونی پسرم چجوری میشه؟ دوست دارم باهم دوست باشیم حرفاشو بیاره بهم بزنه .امیدوارم بتونم مامان خوب و پایه ای براش باشم.