پیام
شنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۹، ۱۰:۴۰ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
محاله بخوام برای آقاجون پیامی بدم و اشکام جاری نشه...
الان دلم اون لحظه رو میخواد که کنار دریاچه وان قدم میزدیم و آقاجون یه دستشون رو شونه من بود و یه دستشون رو شونه ابجی و علیرضا هم کنارمون قدم میزد و روز آخر سفرمون بود و هممون انقدر بغض داشتیم که به سختی و بریده بریده حرف میزدیم و اقاجون میخواستن دلشون قرص باشه که داماداشون از سفرهای ما راضی هستن... آقاجون مهربون و مراقب و حامی من....
همسرجان میگه تو هر مسالهای اقاجونت بهترین مشاورن... میخواد از اقاجونم مشورت بگیره... نمیدونه چقدرررر دلم برای آقاجونم تنگه... اشکامو تو تنهاییام میریزم...
۹۹/۰۷/۱۲
سلام
خدا بهشون سلامتی بده ... ان شاء الله بزودی زود مشکلات رفع بشه و دیدارها تازه بشه و دلتون کمی آروم بشه :)