ارتداد
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز بعدازظهر، ارتداد یامین پور را لاجرعه خواندم... و حالا دلم میخواهد یک دل سیر گریه کنم؛ برای دچار روزمرگی شدنها؛ برای به محاق رفتن آرمانها و ارزشها؛ برای عزیزانی که جلوی چشمم اعتقاداتشان مثل برگ خزان فرو میریزد؛ و برای زندگیهایی که در اثر خطاهای محاسباتی از هم میپاشد...(در این آخری، کتابی که هفته پیش خواندم هم بیتاثیر نبوده است قطعا؛اسمش این بود: چایت را من شیرین میکنم)
دارم فکر میکنم کتاب بعدی که میخوانم، دیگر داستان نیست... کتابی است از عمق باورهایم برای بارورتر شدنشان...
( جمله آخر را با مسامحه نوشتم؛ چون امشب با کتابی که از کتابخانه امانت گرفتهام، همراه میشوم با زندگی روزبه، که بعدها سلمان محمدی نامیده شد! بعدتر آن جمله بالا تحقق خواهد یافت به فضل خدای مهربان)
ان شاالله روز به رور این هممتتون برای مطالعه بیشتر بشه ...