که عشق آسان نمود اول
سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۰، ۰۲:۳۰ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
چند روز پیش، آقاجون گفتند امروز یه عقد داریم. اول قراره آقای داماد مسلمان بشه بعد عقدشون رو بخونم.
و من پیش خودم فکر کردم، فقط از خامی جوونی برمیاد که آدم به خاطر دوست داشتن دیگری، تغییر عقیده بده... مگه چقدر میتونی دیگری رو دوست داشته باشی؟ از خودم پرسیدم من برای عشق انسانی از چه چیزی حاضرم بگذرم و مشخصا جوابی براش نداشتم...
امروز اما، وقتی دونهدونه لباساشو از تو ماشین در میآوردم که پهن کنم، اشک امونم نمیداد و با خودم فکر میکردم اگر یه مو از سرش کم بشه... من میمیرم... عشق، همینقدر غافلگیر کننده است... وقتی فکر میکنی ازش عبور کردی، یه اتفاقی میفته و میبینی دقیقا وسطش وایسادی...
و الذین آمنوا... اشد حبا لله...
۰۰/۱۲/۲۴