مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۳۵ غیبت
  • ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۹ نجوم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
صبا
۰۶ تیر ۰۴ ، ۱۲:۳۴

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

در این سال‌ها دوره‌ای شرکت کردم که هیچ رویکرد مذهبی نداشت، اما بارها به ما می‌گفتند غیبت، به معنای کوچک کردن آدم‌ها، حتی در حضور خودشان مجاز نیست و کار نمی‌کند.

خیلی راست می‌گفتند...

گاهی فکر می‌کنم من خیلی آدم خوش‌بین و مثبت‌نگری هستم در مواجهه با دیگران. همه چیز را مثبت برداشت می‌کنم. بعد، وقتی در فضای کاری، دیگران در غیاب کسی، نقاط ضعف کارش را می‌گویند، حتی اگر نیتشان خیر است و مثلا نگران رشد مجموعه و اثر عملکرد آن دیگری بر آن هستند، حال من بد می‌شود. مخصوصا در جمع دوستانه خودمان. تا مدتی حالم خراب است که چرا فلانی، درمورد فلانی اینطور قضاوت کرد یا آنطور گفت... دلم می‌گیرد از جوری که آدم‌ها درمورد هم نقد می‌کنند... شاید من‌ زیادی خوش‌بین هستم و ‌زیادی روابط دوستانه ظاهری را واقعی فرض می‌کنم یا... اما این را می‌دانم که حتما غیبت کار نخواهد کرد. اگر به کسی نقدی داری، به خودش بگو... بدون آنکه کوچکش کنی...

صبا
۲۲ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۳۵ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

زینبم آنقدر بزرگ شده که بشود شب قبل از خواب، از پنجره‌ای که به‌خاطر خنکای ناگهانی وسط گرمای تابستانی خردادماه وزیده باز است، ستاره‌ها را نشانش بدهی و درباره فرق ستاره و سیاره برایش بگویی و بپرسی دلت می‌خواد درمورد ستاره‌ها و سیاره‌ها‌ و آسمون کتاب بخونیم؟ و بگوید که دلش می‌خواهد...

حالا از دیشب فکر می‌کنم کتاب‌های نجوم برای کودکان، علم جدای از خدا را روایت می‌کنند یا علم متصل به ملکوت را؟ مثلا کتاب نجومی هست که از ستاره‌ها بگوید، جوری که ابراهیم فنظر نظرة فی‌ النجوم؟!

راستش هم نگرانم بابت چیزهایی که به خورد بچه‌هایمان داده‌ایم و می‌دهیم و جدا از ادراکات ملکوت‌اند و دلتنگم برای چیزی که باید باشد و نیست... شاید هم کسی که باید باشد و ... هست... اما ما چشمی برای دیدنش نداریم...

 

پ.ن: روایت انسان نگاهم را به همه‌چیز و ازجمله علم، تغییر می‌دهد...

صبا
۲۱ خرداد ۰۴ ، ۱۴:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌الله

حیف است که توی وبلاگ خودت، تو بگو‌ خانه خودت، احساس ناامنی کنی و نتوانی جوری بنویسی که چند سال بعد یادت بیاید، ۱۴۰۴ت چگونه گذشت...

بی‌آنکه هیچ اتفاق خاصی افتاده باشد، اینجا راحت نیستم برای نوشتن. اینجا نوشتن مثل این است که در حالی که لباس خانه به تن داری، ‌پرده‌های پنجره‌ خانه‌ات را کنار زده باشی و همه ببینند در خانه‌ات چه می‌گذرد. حال خوشی ندارم از این وضعیت.

شاید بیشتر رمزدار بنویسم.

صبا
۲۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۵:۰۴ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌الله‌ الرحمن‌الرحیم

هرسال، نزدیک بهار یاکریم‌ها سروکله‌شان پیدا می‌شود و به هر پستی و بلندی‌ای از بالکن خانه که دسترسی داشته باشند طمع می‌کنند برای ساختن آشیانه‌شان. چند روزی صدایشان می‌آمد و هر بار می‌رفتم می‌پراندمشان. دیروز دیدم که شاخه‌های نازک درخت کف بالکن افتاده و امروز دیدم که در دو طبقه بالای قفسه‌ای که داخل بالکن گذاشته‌ایم، هرکدام یک یاکریم نشسته روی چندتا شاخه و زیر پرهایش را پُر باد کرده و دارد استراحت می‌کند. همسر را صدا زدم که بیا ببین برای خودشان آپارتمان ساخته‌اند! پراندیمشان و شاخ و برگ‌ها را جارو کردیم که مبادا برگردند.

*

نماز عصرم را با چادری خواندم که وقتی مامان می‌آیند خانه‌مان، نماز می‌خوانند. از رکعت دوم به بعد، اشک از گوشه چشم‌هایم سُر می‌خورد از سَر دلتنگی.

نمی‌دانم چرا وسط دلتنگی، با خودم فکر کردم اگر آن دو تا یاکریم برگردند و ببینند پیِ ساختمانشان را خراب کرده‌ایم و آشیانه نیم‌سازشان را بر باد داده‌ایم، چه حالی پیدا می‌‌کنند. دلم برایشان سوخت و راستش نگران شدم که نکند دلشان بشکند و آهشان دامن ما را بگیرد....

خدایا ما را ببخش اگر دلشان شکسته...

صبا
۲۰ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

صبح بعد از رساندن بچه‌ها، برگشتم خانه... زن خانه بودن در وجودم فوران می‌کرد... ظهر که می‌خواستم بروم دنبال بچه‌ها، گل خریدم برای خانه. این گل‌ها را اولین بار است که می‌خرم. 

گاهی رحمت چنان فراگیر می‌شود، که اگر سرریز نکنی به خانه و خانواده‌ات، فرومی‌پاشی. اصلا این خاصیت دوگانه رحمت است، همه ذرات را به هم پیوند می‌دهد و جان و قلب آدمی را از هم می‌پاشد... امروز، در اولین روز ماه مبارک، رحمت فراگیر بود...

 

با اینکه می‌دانم در من ذره‌ای، اثری، از آدم قبلی نیست، ولی اینکه این را درک می‌کنم، برایم نشانه امیدواری است.

صبا
۱۲ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۰۶ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله

یکی از غم‌انگیزترین کارای دنیا، خالی کردن کوله اربعینه...

 

صبا
۰۴ شهریور ۰۳ ، ۱۷:۵۸ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

یک صبح تاسوعا، به دیوار هیئت تکیه داده‌ای و به احساست درمورد آدم‌ها فکر می‌کنی و ناگهان کشف می‌کنی که حال الانت، شاید استجابت دعایی باشد که از نوجوانی داشته‌ای و این سالهای اخیر کمتر طلبش می‌کردی؛ الهی هب لی کمال الانقطاع الیک...

شاید در این مسیری... پس غم چرا... شاد باش و امیدوار و راضی به این مسیر... و بیشتر حواست را جمع کن به مقصد که بریدن است از هرچه غیر اوست... 

صبا
۲۵ تیر ۰۳ ، ۱۱:۳۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دست ما نیست، نامت مست‌کننده‌ترین چشیدنی عالم است...

و هر پر کشیدن روح از قفس تن، وقتی به شوق و اشتیاق درمی‌آید و به چیزی از جنس عظمت وصل می‌شود، سررشته‌اش درمیان دستان شماست؛ گیرم که در جلسه یکشنبه عصر دوره پیشرفته لندمارک باشد...

شب با یاد شما می‌خوابم و صبح به عشق شما برمی‌خیزم و وقتی در مسیر شما باشم، فرقی نمی‌کند کاری که می‌کنم چقدر کوچک باشد یا چقدر بزرگ...

 

شام غدیر... وقتی ذکر علی عباده، با یا من ذکره حلو، در آمیخته بود....

صبا
۰۶ تیر ۰۳ ، ۰۰:۰۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

راستش، می‌خواهم اعتراف کنم که هیچ انگیزه‌ای برای نوشتن ندارم، جز اینکه از اربعین بنویسم؛ شاید بتوانم با کلماتم دلت را ببرم، که امسال مرا هم بخری... غم جا ماندن سال گذشته، اضطراب «چه خواهد شد» امسال، و‌ دلتنگی‌ای که مثل بغض چسبیده به گلویم و رهایم نمی‌کند برای اینکه دلت را ببرم کافی نیست؟! ... من با مهربانی‌های تو خاطره بسیار دارم... ولا تقطعنی عنک و لاتبعدنی منک... حسین...

صبا
۲۴ خرداد ۰۳ ، ۱۲:۲۸ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰ نظر